Download The Mobile App

ios store

google play store
 English to Farsi
English Word
suit noun, transitive verb, intransitive verb \sōōt\ (Pronounce)

(جامه) دست، کت و شلوار، پیراهن و دامن

a suit of armour یک دست زره (کامل)
a three-piece suit یک دست لباس سه تکه (کت و شلوار و جلیقه)

جامه، لباس، پوشاک

a bathing suit شلوار (یا لباس) شنا
he was wearing a black suit جامه‌ی سیاه پوشیده بود
space suit جامه‌ی فضایی
gym suit لباس ورزش

(بازی ورق) یک سری ورق از یک خال، ورق‌های همخال، خال

a 5-card suit پنج ورق همخال
a pack of cards is composed of four suits of thirteen cards each یک دسته ورق از چهار خال سیزده تایی تشکیل شده است

(حقوق) دعوی، دادخواهی، دادرسی

a criminal suit دادخواهی جنایی

عرضحال، درخواست، تقاضا

his suit to the Muse درخواست او از الهه

خواستگاری

he received her father's permission for his suit برای خواستگاری از پدر دختر کسب اجازه کرد

شایستن، مناسب بودن، برازیدن، (به چیزی) آمدن، خوردن، جور درآمدن، متناسب بودن، زیبیدن

this job suits with his abilities این شغل با استعدادهای او جور در می‌آید
take us to any restaurant that will suit ما را به هر رستورانی که مناسب باشد ببر
this behavior doesn't suit you این رفتار شایسته‌ی شما نیست
this tie does not suit your jacket این کراوات به کت شما نمی‌خورد

جور کردن، متناسب کردن، متوافق کردن

suit the action to the word (شکسپیر) عمل را با حرف جورکن
his offer did not suit the occasion پیشنهاد او به موقع نبود
this book suits me fine این کتاب مخ کار من است

جامه دادن یا داشتن، لباس دار کردن یا بودن

suited in black دارای لباس سیاه

(سابقا) حضور یا خدمت در کاخ ملوک‌الطوایفی

رجوع شود به: uniform

مساعد بودن


Related words

bring suit

اقامه‌ی دعوی کردن، دادخواهی کردن، (از کسی) عارض شدن

follow suit

1- پیروی کردن، تاسی کردن، دنباله روی کردن 2- (بازی ورق) همان خال را بازی کردن

someone's strong (or strongest) suit

صفت بارز، ویژگی برجسته، نقطه‌ی قدرت

patience is her strongest suit شکیبایی برجسته‌ترین ویژگی اوست

suit oneself

مطابق میل خود عمل کردن

suit up

جامه‌ی ویژه (مثلا جامه‌ی فضایی یا لباس ورزش) پوشیدن و آماده شدن